گرچه آلن فینکل کراوت از همان نخستین سطور کتابش میکوشد از میراث ارنست رنان فراگذشته به نوعی «پساملیگرایی» دست یابد، حاصل شانزده گفتوگوی او با شماری از مهمترین متفکران و پژوهشگران امروز فرانسه شاید نهایتاً تأییدی باشد بر این اندیشۀ محوری رنان که تعلق به یک ملت را نه نژاد و زبان واحد، بل ارادۀ هر فرد تعیین میکند. اگر بپذیریم که این اراده در عین حال ضامن وجود و بقای مردمسالاری است، به شکلی دور از انتظار، و به رغم تضاد ژرف تاریخی، دو انگارۀ ملیگرایی و مردمسالاری به یکدیگر میپیوندند؛ زیرا مردمسالاری نیز تحقق نمیپذیرد و دوام نخواهد شد، مگر آن که هر فرد آزادانه برخی محدودیتها را بر آزادی خویش تحمیل کند. نفرت از مردمسالاری، که به عقیدۀ ژاک رانسی یر اساساً در وحشت از برابری و هراس از همگانی شدن تفکر ریشه دارد (ن. ک. رانسی یر، ٢٠٠۵، ١٠٦- ١٠۵)، همچنین واکنشی است موجه به آزادیِ افسارگسیختهای که از غیاب همین اراده و همین حسن نیت میزاید. و اگر فینکل کراوت پرسش «فرانسه چیست» را به «یک ملت چیستِ » رنان برتری میدهد، بیشتر از آن رو است که در فرانسۀ امروز واژۀ «ملت» انگار به یک دالِ بی مدلول، یا دستکم به دالی با مدلول نامطمئن بدل شده است. از کدام ملت سخن میتوان گفت زمانی که مهاجر مستعمرات قدیم سرسختانه از تنیده شدن در بافت مقصد تن میزند ؟ نیت مهاجران نه ادغام در ساختاری به نام « ملت فرانسه»، بل دست یافتن به ملیتِ فرانسوی است (ن. ک. فینکل کراوت، ٣، ٨٢). و در عصر پسااستعماری، به ویژه در فرانسه، ملت و ملیت را باید دو چیز کاملاً متفاوت، بل حتی متضاد به شمار آورد: کسب ملیت، اینجا، نوعی تسویه حساب است با ملت.